از زر زدن های لوس متنفرم :/ کلا بعضی وقتها حالم را بهم میزنم.بعدش هم حس خودکشی بهم دست میدهد . من موجودی شفاف هستم :/ یعنی اگر نگویم حضور دارم عمرا دیده نمیشوم :// مثلاً ممکن است مادر آدم با آدم برود بیران و برگردد و به محض برگشتن یادش برود با آدم رفته است بیران :// و حس کند تنهایی رفته است هوا را بخورد://و هرچه نشانی میدهی بازهم فایده ندارد :/ ینی نشانی هارا یادش است ولی مرا نه :/ و همش می‌گوید, عه تو از کجا میدونی?:/عه تو از کجا میدونـی?://عه تو از کجا میدونــی?:/// 
یا مثلاً ممکن است برویم مهمانی:/ از همان ها که یک نفر پذیرایی می‌کند و خیلی مسخره هستند و باید بنشینی ،ادب را رعایت کنی و اینها ://و من درهمشان حالت تهوع داشته ام :/ موقع پذیرایی خیلی محتمل است از من رد بشود :// و یادم است وقتی مدرسه میرفتم :/ کسی که برگه پخش میکرد مرا جا می انداخت معمولا:// و برای همین از یه وقتی به بعد خودم داوطلب میشدم برگه ها را پخش کنم :/// البته حق با شماست،اگر آدم شفافی نباشید حتما فکر میکنید اغراق میکنم :/ ولی خب واقعی است و دیگر باورش به من مربوط نمیشود :/ البته شفاف بودن خیلی هم مفید است :/ و من همیشه به بیشتر شفاف بودن دامن زده ام :/ البته خب بدی هایی هم دارد :// خب این وراجی های بی سر و ته و پرده برداری از یکی از نفرین هایم بخاطر این بود که میخواستم از نادیا و سارا و‌ بابا بزرگش (که به نظر من بهترین بابابزرگ عالم است :/ کلا خیلی تو دلبرو و خعلی پدر بزرگ است و اصلا آنقدر هست که منهم میخواهم://)و اون و اون و اون :// که حال ندارم اسمشان را بیاورم :/ و از یک چیزهای دیگری که هیچوقت حالشان را ندارم که اسمشان را بیاورم بگویم :/ ولی تبدیل شدند به ای دری وری ها درباره ی شفاف بودن :| 
البته من علاقه ی شدیدی به فشار دادن انگشتم روی این صفحه کلید کوفتی دارم :/// 
+ در همین لحظه متوجه شده ام که یک نفر مرا به صورت خاموش دنبال میکند :/ اگر خواهرم هستی ، برو بیران:/ و دیگر پشت سرت را نگاه نکن:/

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها