هیچکی با لیوان شیشه ای قد بلندِ شیر کاکائو ی یخ نیومد تو اتاقم تا حرف بزنه :/ ولی امروز همه چی دُرس شد .چون من نمیخوام بقیه رو تغییر بدم .بلدم تنهایی همه چی رو درست کنم .شاید خودخواهی شدیدم باعث شده زیاد برای این چیزا وقت نذارم. ولی بعد از هر اتفاقِ این چنینی تنها چیزی که عایدم میشه بی تفاوت تر شدنه . توقعم از بقیه کم تر میشه .در حقیقت به عدم درکشون بیشتر پی میبرم و با خودم میگم :اکی بابا ، من ازین آدم چه توقعی میتونم داشته باشم . نهایتش چی می‌تونه ازین دربیاد که من برام مهم باشه .و بخوام توجه کنم بهش.یه وبلاگی رو دنبال میکنم که ته همه ی پستاش نویسندش می‌نویسه خدایا شکرت . کلی از حسای بدش می‌نویسه ،از تنهایی هاش و از چیزای مختلف ولی آخرش بلده بخش پرِ لیوانُ ببینه ، آخر همه ی حرفاش میگه به خاطر بهتر شدن حالم خدایا شکرت . چیزی که من اصن بلد نیستم.ادمی که ناسپاسه رو فقط باید ترک کرد . خودم همیشه همین کارُ میکنم .آدمای بی چشم و رو از نظر من لیاقت نگاه کردنم ندارن . غافل ازینکه من خودم آخرِهمه ی بی چشم و رو هام . حالا میخام مثل اون بلاگره آخر همه ی اتفاقات بدی که بعدش تونستم باهاشون قوی تر شم بگم خدایا شکرت .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها