مهم ترین چیزی که یادگرفتی چی بود?فهمیدم فرق آدمایی که بهشون میگم اعضای خانواده، با بقیه چیه.هیچکس به جز همون سه نفر ،هیچ اهمیتی به من نمیده . وچیزایی که باهاشون میتونی در بقیه علاقه ایجاد کنی فقط داشتن موقعیت اجتماعیه خوبه،چیزی بیشتر از این بقیه رو مشتاق نمیکنه . و چقدر کم ارزش . وقتی دستات خالیه و زمین خورده ای ، دیگه اون جایگاه قبلی رو پیش بقیه نداری،مهم نیست به چه چیزایی اعتقاد داری ، مهم نیست چقدر بهشون اهمیت می دادی.
میدونی برام خیلی سخته قبول کنم اینقدر احمق بودم که اطرافم پر اینجور آدمای کم ارزشیه ، که من یه روزی به اینجور جاندارایی احترام میذاشتم.
هیچکی با لیوان شیشه ای قد بلندِ شیر کاکائو ی یخ نیومد تو اتاقم تا حرف بزنه :/ ولی امروز همه چی دُرس شد .چون من نمیخوام بقیه رو تغییر بدم .بلدم تنهایی همه چی رو درست کنم .شاید خودخواهی شدیدم باعث شده زیاد برای این چیزا وقت نذارم. ولی بعد از هر اتفاقِ این چنینی تنها چیزی که عایدم میشه بی تفاوت تر شدنه . توقعم از بقیه کم تر میشه .در حقیقت به عدم درکشون بیشتر پی میبرم و با خودم میگم :اکی بابا ، من ازین آدم چه توقعی میتونم داشته باشم . نهایتش چی میتونه ازین دربیاد که من برام مهم باشه .و بخوام توجه کنم بهش.یه وبلاگی رو دنبال میکنم که ته همه ی پستاش نویسندش مینویسه خدایا شکرت . کلی از حسای بدش مینویسه ،از تنهایی هاش و از چیزای مختلف ولی آخرش بلده بخش پرِ لیوانُ ببینه ، آخر همه ی حرفاش میگه به خاطر بهتر شدن حالم خدایا شکرت . چیزی که من اصن بلد نیستم.ادمی که ناسپاسه رو فقط باید ترک کرد . خودم همیشه همین کارُ میکنم .آدمای بی چشم و رو از نظر من لیاقت نگاه کردنم ندارن . غافل ازینکه من خودم آخرِهمه ی بی چشم و رو هام . حالا میخام مثل اون بلاگره آخر همه ی اتفاقات بدی که بعدش تونستم باهاشون قوی تر شم بگم خدایا شکرت .
به طور کلی
از همه ی نی که خوشبختی رو در همسر یک مرد بودن میبینن و این کاملا براشون راضی کنندس و بیشتر ازین چیزی رو نمیخوان ، متنفرم .
از نی که خودشون رو دقیقا فدای یک آدم دیگه به جز خودشون میکنن، متنفرم .
از یی که وقتی خودشون رو با ارزش میدونن که باردارن ، متنفرم .
و بیشتر از همه از تمـام مردایی متنفرم که به این رفتار توی جامعه دامن میزنن و اسم این اشتباه بزرگ دخترا همسرا و مادرای خودشون رو میذارن عاقلانه رفتار کردن .
و چقدرم زیادین .
من حق اعتراض به هیچ چیزو ندارم ، چون وظیفه خودم رو درست انجام ندادم . هیچ وقت تا حداکثر توانم تلاش نکردم .هیچ اطلاعات ومهارت تکمیل شده ای ندارم .اینجور آدمی حق نداره از اهمال و سستی حرفی بزنه چون این کاریه که خودشم دقیقاً داره انجام میده . دیگه نمیخوام آدم بی موقعی باشم .
مهم ترین چیزی که یادگرفتی چی بود?فهمیدم فرق آدمایی که بهشون میگم اعضای خانواده، با بقیه چیه.هیچکس به جز همون سه نفر ،هیچ اهمیتی به من نمیده . وچیزایی که باهاشون میتونی در بقیه علاقه ایجاد کنی فقط داشتن موقعیت اجتماعیه خوبه،چیزی بیشتر از این بقیه رو مشتاق نمیکنه . و چقدر کم ارزش . وقتی دستات خالیه و زمین خورده ای ، دیگه اون جایگاه قبلی رو پیش بقیه نداری،مهم نیست به چه چیزایی اعتقاد داری ، مهم نیست چقدر بهشون اهمیت می دادی.میدونی برام خیلی سخته قبول کنم اینقدر احمق بودم که اطرافم پر اینجور آدمای کم ارزشیه ، که من یه روزی به اینجور جاندارایی احترام میذاشتم.
ب.ن:این آهنگ دقیقا بی ربطه :/ ولی چون عاشق گیتارشم
مهم ترین چیزی که یادگرفتی چی بود?فهمیدم فرق آدمایی که بهشون میگم اعضای خانواده، با بقیه چیه.هیچکس،هیچ اهمیتی به من نمیده . وچیزایی که باهاشون میتونی در بقیه علاقه ایجاد کنی فقط داشتن موقعیت اجتماعیه خوبه،چیزی بیشتر از این بقیه رو مشتاق نمیکنه . و چقدر کم ارزش . وقتی دستات خالیه و زمین خورده ای ، دیگه اون جایگاه قبلی رو پیش بقیه نداری،مهم نیست به چه چیزایی اعتقاد داری ، مهم نیست چقدر بهشون اهمیت می دادی.میدونی برام خیلی سخته قبول کنم اینقدر احمق بودم که اطرافم پر اینجور آدمای کم ارزشیه ، که من یه روزی به اینجور جاندارایی احترام میذاشتم.
ب.ن:این آهنگ دقیقا بی ربطه :/ ولی چون عاشق گیتارشم
دلم برای بوی رنگ ، قلمو ، تینر ، کلاس نقاشی ، صندلی چوبی تنگ شده . دلم برای عصرای کلاس نقاشی تنگ شده. اوف چقد هوا خوبــه! انگار خودمُ توی خودم حبس کردم .کاری که واقعا میخوامُ نمیکنم .میخوام خودمُ بزنم به در و دیوار:/ از اجبار متنفرم متنفرم متنفرم:/ . قول میدم این آخرین اجبار زندگیمه:/.اولش خوب بودا اصن :/ همه چی همیشه به کامم بود .اصن مشکل از وقتی شروع شد که تن دادم به اجبار شرایط. منظورم این نیست آدمی منُ مجبور به کاری کرده باشه. خودم خودمُ تسلیم شرایط کردم .
ب.ن: وی هیچوقت از نقاشی با رنگ روغن خوشش نمی آید :/ ولی دوست دارد از نزدیک شاهد ماجرا باشد :/ نقاشی رنگ روغن از دور دلپذیر است ، نه وقتی قاطی آن میشود ://
و اما ، دوری .
دوری شکل های مختلفی دارد ، که همه شان مزخرف و زشتند .
یک وقتی هست که دوری ، فاصله جغرافیایی است . فکر کن تو و دلبر دو سر دنیا زندگی می کنید . تو این گوشه نقشه دنیایی ، روزت را با فکرهای تلخ شروع کرده ای ، دلبرت آن طرف دنیا برایت بوسه ای مجازی می فرستد و می گوید شب بخیر و می خوابد و تو می مانی و یک روز طولانیِ زشتِ سردِ بی صدای او .
یک وقتی هم هست که دوری ، دوری دلهاست . تو دوستش داری و او بی اعتناست ، یا برعکس . که چه دردی دارد تکاپوی ناامیدانه و یک نفره برای زنده کردن یا زنده نگه داشتن عشقی که انگار قرنهاست مرده و جنازه اش هم گوشه قبری به وسعت دو دل پوسیده .
یک شکلش هم دوری اجباری است . کسی را دوست داری که بر اساس قواعد مزخرف دنیای آدم بزرگها سهم تو نیست ، و حتا فکر کردن به او هم ممنوع است . مثلا در مسیجی برایت می نویسد چه خوب که دوباره می نویسی ، تو جانت پر می کشد که برایش بنویسی چه خوب که این همه بیتاب شراب بودن توام ، ولی نباید . و می نویسی ممنون از شما . و میخوابی و خواب گرگ پیری را می بینی که تو را می درد و صورتش شبیه صورت خود توست .
می بینی ؟ دوری شکلهای مختلفی دارد . می توانم تا صبح برایت بنویسم .
میان این همه تنوع عذاب ، یک وقتی اما هست که مبتلا می شوی به عمیق ترین شکل دردِ دوری . یک روز روبروی آینه می ایستی ، به خودت نگاه می کنی . و کم کم درد در گوشه سمت چپ پیشانیت هار می شود ، و تو را وادار می کند مرور کنی که چقدر دوری افتاده میان کسی که هستی ، و کسی که دوست داشتی باشی . چه خاک سوخته بی برکتی می شود آینه .
دوری شکلهای مختلفی دارد ، که همه شان مزخرف و زشتند
حمید سلیمی
COPY+PASTE
این آهنگ رو اصن دوس دارم تو این پست بذارم :/
این آهنگ رو اصن دوس دارم تو این پست بذارم :/
درباره این سایت